-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 6 خردادماه سال 1389 23:29
گاهی وقتا هم آدم خوشحال میشه از اینکه تنهاست همچینم بد نیست وقتی کسایی که ادعای با تو بودن می کنن همون بهتر که با تو نباشن
-
خوابه
چهارشنبه 5 خردادماه سال 1389 14:22
دیشب رو کلا نخوابیدم تو راه برگشت از جمکران بودم و وقتی رسیدم هم نشستم سر تمرین های نقشه خوبه ولی عجب نمره هایی می گیرم این روزها !!!! تا وقتی فکر کنم کم بودن این نمرات ناشی از عوامل بیرونی هست وضعیت همینطور می مونه خیلی خوابم میاد امروز روز آخره لطف اضافه هم نه لطفا
-
نمی دانم ُ نمی دانم
شنبه 1 خردادماه سال 1389 22:46
بیا با من مدارا کن که من مجنونم و مستم اگر از عاشقی پرسی بدان دلتنگ آن هستم بیا با من مدارا کن که من غمگین و دل خسته ام اگر از درد من پرسی بدان لب را فرو بستم بیا از غم شکایت کن که من همدرد تو هستم اگر از همدلی پرسی بدان نازک دلی هستم بیا از درد حکایت کن که من محتاج آن هستم اگر از زخم دل پرسی بدان مرهم بر آن بستم...
-
سوت
چهارشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1389 20:30
وقتی نمیشه هیچ جا نوشت یعنی شاید بشه اینجا نوشت اما از چی ؟ اصلا نمیشه بدون نوشتن کسی که می خونه بفهمه منظورمو ؟؟؟!!!!!!!!!! خسته نیستم تنها هم نیستم کمی تردید و دودلی و حرف هایی که نمی دونم باید بزنم یا نه و تو که نمی دانی تو که نمی دانی اما شاید اگر می دانستی هم ..... ۵ نقطه ذهن من نمی تونه تمرکز کنه
-
خوبه که اینو نمی خونی
شنبه 4 اردیبهشتماه سال 1389 00:22
تو چه می دانی من کجا می نویسم می ترسم حرف بزنم و تو بگی ذهنم پراکندگی داره می ترسم حرف بزنم و تو فکر کنی که من عادت به زیاد گفتن دارم اما باور کن اینقدر خودمو تنها ندیده بودم و محتاج به حرف زدن وای خدا آخه چه می دونن آدما من از چی میگم من تنها بزرگ شدم بدتر از تنهایی عادت به تنهاییه می دونی چرا ؟ چون وقتی تو جمعی که...
-
بی عنوان
پنجشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1389 12:00
قرار بود اینجا از دلتنگی ها بنویسم اما نمی دونستم خیلی از دلتنگی ها رو نمی شه نوشت این بار البته دلم برای خودم هم تنگ شده خود تنهام تنها می بینی همه تنهان هنوز برام عجیبه خیلی چیزا برام عجیبه اینکه این روزها می گذره اخه من که کاری نمی کنم چرا می گذرن؟ عجیب چون حقیقت جز اون چیزی بود که به من گفتن راستی تولدم نزدیکه...
-
بهار آخر است حرفی بزن
شنبه 7 فروردینماه سال 1389 01:13
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 نمی دونم انتقام بود یا غیر عمدی اما متاسفم برات من هر کاری از دستم بر میومد انجام دادم اما نشد من تمام سعی ام رو کردم به هر جا تونستم چنگ زدم از هر کسی فکر کنی کمک خواستم اما نشد منو ببخش من بیشتر از این نتونستم . تو با تلخی می میری و من هیچ کاری...
-
باور نکن
سهشنبه 11 اسفندماه سال 1388 21:59
من میگم تو باور نکن من میگم دلم براش تنگ میشه گاهی ، تو باور نکن چون اون گاهی همیشه زود تموم میشه من می گم از بین تمام زیبایی ها ، حس با او بودن رو می خوام ، تو باور نکن چون خیلی راحت لا به لای روزمرگی ها گمش می کنم من می گم بعد از مدت ها سردرگمی ، آخر راه ، وقتی که پر از خستگی بودم پیداش کردم و الان که حسش کردم دیگه...
-
نمی شناسمت
چهارشنبه 28 بهمنماه سال 1388 18:52
بیشتر از هر چیزی به خلوت احتیاج دارم به نظر غیر ممکن میاد تو این وضعیت ، دارم گم میشم فکر کنم چند وقت دیگه چشمامو باز می کنم و می بینم یه جای ناآشنام مگر اینکه ...
-
امید
شنبه 24 بهمنماه سال 1388 23:54
به دروغ خود را دوست من بخوان و بعد در لحظات حساس تنهایم بگذار با من صادق نباش خیانت کن رویاهایم را نابود کن در خلوتت به سادگی من بخند مرا با دست به دیگران نشان بده من اندوهگین می شوم آنچنان اندوهگین که شاید تا آن روز کسی را به آن اندازه غمناک ندیده باشی من می گریم گوشه گیر می شوم احساس تنهایی می کنم اما باز هم از امید...
-
فوران چرندیات
پنجشنبه 22 بهمنماه سال 1388 20:35
گوشیمو دیشب خاموش کردم اما بعدش خیس شد بعدشم صفحه اش پرید الانم تماس ها دایورته رو تلفن اتاق فکر نمی کنم این دفعه دیگه سالم بمونه زنگ زدم خونه آی که چقدر دلم تنگ شده برای چی نمی دونم برای آرامشی که وجود نداشته اما صمیمیت پر رنگ و گم در بین خودخواهی ها خواستم یه کم باهاشون حرف بزنم دلم باز شه که نشد خب مشکل خودمه دیگه...
-
صبر
چهارشنبه 21 بهمنماه سال 1388 21:21
سعی می کنم صبر داشته باشم چه می دونم میگن آدمای موفق فقط ۵ دقیقه بیشتر تحمل کردند نمی دونم این ۵ دقیقه کی تموم می شه نمی دونم ... چقدر این روزها کم تحمل شدم وعصبی در بحث ها بحث هایی که به عنوان اولین برخوردم هست با تعداد زیادی از آدم ها چه تصوری پیدا می کنند ازمن !!! بین تمام شخصیت های داستانی شخصیت من بیشتر از همه به...
-
تهی
چهارشنبه 7 بهمنماه سال 1388 14:20
تهی شدم از هر آنچه نامی بر آن نهادند من هستم و سکوت من هستم و مهری بر لبانم سرشارم از نا گفته ها و فقط نگاه می کنم و نظاره گر رفتن ها هستم تماشاگر از دست دادن ها باید تهی تر شوم تا در ته مانده ی وجودم بیابمت
-
هذیانات
دوشنبه 28 دیماه سال 1388 22:33
عمیقا دلم گرفته این چه حکایتیه نمی دونم ! چه امتحانیه نمی دونم ! تا کجاست نمی دونم ! چی باید بخوام نمی دونم ! اما خوب می دونم خدایی هست و این درد رو عمیق تر و تحملش رو آسونتر می کنه و فکر کن چه تنهاست ماهی کوچک، اگر دچار آبی دریای بیکران باشد ... من دلم گرفته و بگذار صادق باشم با تو که در خلوتم قدم گذاشتی بین خودمان...
-
این تهی شدن از تو کشت مرا
سهشنبه 22 دیماه سال 1388 20:45
بپذیری یا نه واقعیت همین است دلم برایت تنگ شده نه اینکه قبلا پ یشت بودم و الان دلم برایت تنگ شده باشد نه از این خبرها نیست نه اینکه نگاهم نگاهت را در خنکای نسیمی صبحگاهی از جانب دوست دیده بوده و الان هوس بازدیدن را کرده باشد نه تو خود می دانی ما خیالمان هم از آن طرف ها عبور نکرده اما نمی دانم چرا دلم برایت تنگ شده...
-
صدایی از همین نزدیکی ها
شنبه 19 دیماه سال 1388 22:18
دیگر از دردهای طاقت فرسای چند ماه پیش خبری نیست یادت هست؟ شب ها از نیمه می گذشت همه خوابیده بودند اما من باز ناآرام و سرگردان می گریستم و زمین را چنگ می زدم و انگار نفس یخ زده ام قلب او را گرم کرد به سویم آمد احوالم را جویا شد و هنوز گرمایش را احساس می کنم هر چقدر به دنبال واژه ها می دوم انگار به آنها نمی رسم به من...
-
در پناه سکوت
پنجشنبه 17 دیماه سال 1388 22:36
یک مقدار این روزها سخت تر میگذره کمی ضعیف شدم خودم می دونم چرا اینطور شد از این به بعد باید کمتر حرف بزنم کمتر بین آدما باشم تنهاتر نزدیک تر خودم بهتر می دونم چرا اینطور شد تقریبا شبیه حالت ترک یک اعتیاده مثل یک سم تو تمام بدنم پخش شده اما نمی کشه فلج می کنه خدایا کمکم کن حرف آخر رو یادم نمیره " و حال اگر هزارا...
-
آغاز از تو
چهارشنبه 16 دیماه سال 1388 22:33
من از او دوری می کنم از هر که مرا از تو دور کند زمان زیادی گذشت تا تو را بیایم و حالا که بادها سوز سابق را ندارند من به دنبال ذره ذره شوقم برای آغاز ادامه ی آغاز که شروع با تو بود زمان زیادی نیاز دارم تا باز بنویسم