تلخم امروز

روز و ماه و سال میگذرد و خبری از من نیست

کسی از حالم نمی پرسد

نه دوست و نه غریبه

وقتی نمانده برای این کارها

می خواهند بشریت را نجات دهند

کسانی که می پرسند هم به یک خوبم و لبخند قانع می شوند می گذرند

بدون اینکه بدانند چقدر به بودنشان نیاز دارم...

و در این مدت تمام تلخی هایم را فقط یک نفر تحمل می کند

آهای یک نفر آنها هم مقصرند، چون کمک خواستم و دریغ کردند

خدایا تو چرا؟

ما ز یاران چشم یاری داشتیم ...

خود غلط بود آنچه می پنداشتیم؟

اماما تو چرا؟

کم صدایت نکردم ...

تنهایم و تلخ

پر از بغض

دیوانه تر از همیشه

خدایا تو نشنو، آهسته می گویم : " کمی خسته، کمی و فقط کمی ناامید."

دیگر خزان حزانم، نه امسال بهاری آمد، نه پارسال و نه سال گذشته اش

مثل من زیادند


" دستی افشان

تا ز سر انگشتانت صد قطره چکد

هر قطره شود خورشیدی

باشد که به صد سوزن نور

شب تیره ما را بکند روزن روزن ..."