باور نکن

من میگم تو باور نکن  

من میگم دلم براش تنگ میشه گاهی ، تو باور نکن  

چون اون گاهی همیشه زود تموم میشه  

من می گم از بین تمام زیبایی ها ، حس با او بودن رو می خوام ، تو باور نکن 

چون خیلی راحت لا به لای روزمرگی ها گمش می کنم  

من می گم بعد از مدت ها سردرگمی ، آخر راه ، وقتی که پر از خستگی بودم پیداش کردم و الان که حسش کردم دیگه نمی خوام از دست بدمش ، تو باور نکن  

چون حسش کردم اما درنیافتمش اون طور که باید  

می بینی ؟ 

تمام اتهامات رو به سمت منه ! 

انگار اسیر شدم در تنفس سرد این صبح مسموم  

عادت کردم به رخوت نشستن  

بدنم سست شده  

حالا باید منتظر چی بود؟ 

حالا که حقیقت به سمتت رو میاره باید چی کار کنی که ظرفیت پذیرشش رو نداری؟ 

باید باز هم تکراری بخوونی و از تکرار بنویسی ؟   

باید بهانه ی خستگی و سرگردونی بیاری؟ 

شاید هم اصلا نباید به روی خودت بیاری؟ 

 

 

 

 

نه  

نه  

باید سر به بیابون بزنی از این همه ندویدن ها

نظرات 3 + ارسال نظر
داود چهارشنبه 12 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 19:58

سلام، نظره خاصی ندارم.
اما عادتم اینه تو بلاگ ها بگردم و اولین کسی باشم که واسه یه پست تازه نظر میدم، خوب بعضی وقتا هم نظر کم میارم، مثل الان.

آره اتفاقا منم حرف خاصی نداشتم !!!!

shiva دوشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 20:08 http://tazegi.blogsky.com

حال همه ی ما خوب است اما تو باور نکن...!

...
این نقطه ها تکرار نیست

حامد پنج‌شنبه 20 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 00:11 http://dakhmeh.blogsky.com

"من میگم دلم براش تنگ میشه گاهی ، تو باور نکن

چون اون گاهی همیشه زود تموم میشه "
این زود تموم شدن گاه های دلتنگی بهترین اتفاقی ست که ممکنه برای یه آدم اتفاق بیافته !

چرا حسی تازه تر از دلتنگی برای پناه جستن پیدا نکردیم !؟!؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد