فوران چرندیات

گوشیمو دیشب خاموش کردم اما بعدش خیس شد بعدشم صفحه اش پرید الانم تماس ها دایورته رو تلفن اتاق

فکر نمی کنم این دفعه دیگه سالم بمونه زنگ زدم خونه

آی که چقدر دلم تنگ شده

برای چی نمی دونم

برای آرامشی که وجود نداشته

اما صمیمیت پر رنگ و گم در بین خودخواهی ها

خواستم یه کم باهاشون حرف بزنم دلم باز شه که نشد

خب مشکل خودمه دیگه خودم باید حلش کنم چه اهمیتی داره که الان کارم حسابی عقب افتاده

راستی کارم

چقدر به عنوان مسئول پروژه بداخلاق و عصبی و دیکتاتورانه رفتار کردم ( از حق نگذریم بیشتر از همه دلم برای کار می سوزه اما سهل انگاری های بقیه عصبیم می کنه )

خیلی وقته با کسی حرف نزدم

مامان که هر روز زنگ می زنه اما بلافاصله بعد از احوالپرسی شروع می کنه به گفتن حرف های همیشگی ( خب حق داره با من حرف نزنه به کی بگه )

جدا عاشقشم اما خب نمیشه باهاش درد و دل کرد

یه چند مدتیه حواسمون به خدا نبوده اینه که فاصله مون زیاد شده

تو نت هم دیگه با کسی ارتباط ندارم

محدود شدم به چند تا ارتباط همکلاسیانه ( نمی دونم واژه دقیقش چی میشه ) و چند تا ارتباط کاری که هی غر می زنم توش (خوبه تخلیه میشم اما از اینکه اینقدر بداخلاقی می کنم ناراحتم )

بچه ها هم همگی رفتن خونه . تو اتاق تنهام

تنها با اون پنجره که جون میده که بشینی جلوشو و ساعت ها به آسمون نگاه کنی

خوبیه واحدمون اینه که طبقه ۳ هست یعنی طبقه آخر وگرنه که من دق می کردم

امروز کتاب سقوط برگزیدگان رو خوندم و بعدش زندگینامه همت

گویا آدم باحالی بوده

خوش به حالش

ما که اون ورا پارتی نداریم

گمونم دارم چرت و پرت میگم پارتی چیه دیگه ؟!!

آخرشم دعای صحیفه که درباره رفع غم و اندوهه

اینه که سر پام وگرنه که باز از اون دلتنگی های عمیق اومده سراغم که تا مدتها زمینگیرم کنه

من که کوتاه نمیام سر سخت و مقاوم

گر چه چیزی برام نمونده

حتی یک همدرد

حتی یک هم صحبت

اما نمی دونم چیه که از رو نمی رم

اخلاقم از بچگی همین بوده

سر سخت

همین ویژگی تنهاترم کرد

چون وقتی همه فکر می کردن نمی شه کاری رو انجام داد من انجام می دادم و جدا می شدم تنهاتر

و بقیه پر توقع تر و من نیازمندتر

نیازمندتر و تنهاتر

چه می دونم ....



دلم گرفته مولا

حیف است که تو باشی و سیل غم مرا ببرد

نظرات 9 + ارسال نظر
آلفا پنج‌شنبه 22 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 20:50 http://alpharays.blogsky.com/

وقتی این متن رو می خوندم اولین چیزی که اومد توی سرم این بود که چقدر زندگی های بعضی از ماها به هم شبیه شده..

این روزمرگی ها..این عصب بودن ها و این بهانه های همیشگی برای عصبی شدن و شاید حسرت اینکه چرا نمیشه بی خیالشون شد..و این تنهایی ها . . . . .

دل منم امشب خیلی خیلی یه جوریه...


اگه دلت خواست پیش منم بیا تا بیشتر با هم باشیم..
دوست تو: آلفا

ممنون از همدردیت
چرا نمیشه ؟
دلیل که معلومه
چه میشه کرد !!!

برگریزان پنج‌شنبه 22 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 22:46 http://bargrizan.ir

ببخشید که من رو آدم حساب نکردی
هر روز بهت سر میزنم
ولی مثل اینکه اینجا هم دیده نمیشم
به دیده نشدن عادت کرده
تعجب میکنم چرا اینروزا اینقدر آرامش دارم..
انگار یکی از خدایان قدیم یونان باستان ته دلم نشسته و داره فلوت میزنه
ای خدا..

وقتی هر روز سر می زنی و یک روز نمیای آدم فکر می کنه تو هم ....
گر چه من زبونم کلا تلخه مطمئن باش خیلی از این تیکه ها رو عمدی میندازم برای همین سوء برداشت ها
خصوصیت شخصیتیمه
گر چه هیچ کسی نمی تونه درک کنه و من هم بیشتر از این نمی تونم توضیح بدم

برگریزان جمعه 23 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 13:40 http://bargrizan.ir

استادم رفت..
یا شاید او آمد و این ماییم که رفتیم

شاید ...
روحش شاد

برگریزان جمعه 23 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 13:42 http://bargrizan.ir

زبانت تلخ
ولی قلمت دوست داشتنیه
یا شیرینی قلمت زبانت را شیرین میکنیم
من هر وقت بیام نت اول به شما سر میزنم
پس هروقت به تو سر نزدم یعنی نت نیستم
یادت نره تو دوست خوب منی

ممنون
این وضعیت رو سخت می کنه

برگریزان جمعه 23 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 23:48 http://bargrizan.ir

طعنه های صادقانه ات از درد من کجا خبر دارد؟
صدایی آمد و همه برگهای پاییزی ریختند
آن صدا روزی تو را , روزی آنها را و روزی مرا خطاب خواهد داد
من به گل نشسته ام به عشق او که منشاء عشق است
آن صدا اینک مرا میخواند
هر چه سریعتر به بخش جراحی قلب مراجعه کنید
از دید تو خیلی زود دیر میشود
ولی از دید من خیلی دیر زود می شود

بستگی به وضعیت آدم داره
برای من دیر زود میشه گاهی

حامد شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 13:29 http://dakhmeh.blogsky.com

سلام
جالبه که با اینهمه تنهایی و دلگرفتگی هنوزم با دعا و خدا ارتباط داری ! من هروقت از اینا جدا میشم این حالت تنهایی و دلگیری رو پیدا می کنم.
یه توصیه دوستانه : بد اخلاق نباش ! کار سختی نیست!

من می تونم اینقدر شاد باشم که همه حسرت شادی منو بخورن ( باور کن )
اما دلتنگیم از همون خداست
دقیق ترش میشه دوری از خدا البته

شعله ور از آتش غم خرمن خاکستر من باد

بداخلاق !!! کم تحملم متاسفانه نمی دونم چه کنم

برگریزان شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 22:04 http://bargrizan.ir

خرابم
خراااااااااااااب
دلم میخواد همه نوشته هایی که نوشتمو آتیش بزنم و بعدش خودمو..

چرا؟
از خدا می گی و از آتیش زدن خودت ؟
نمی دونم تا کجا اما می دونم باید صبور بود

خودش می برتت هر جا دلش خواست به هر جا که برد بدون ساحل همون جاست

shiva دوشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 18:16 http://tazegi.blogsky.com

گاهی باید قدر این تنهایی ها رو هم دونست!
تنها توی اتاق!

چه حس خوبیه که روزای آدم مال خودش باشه!

آره موافقم فرصت خوبیه برای خیلی کارا

shiva سه‌شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 18:12 http://tazegi.blogsky.com

خصوصاْ‌نوشتن!

وای نوشتن !!!
خیلی ازش فاصله گرفتم
این روزها فقط خلاصه طرح می نویسم که البته همون رو خوب بنویسم به اندازه تمام عمرم می ارزه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد