مهمانی که نیامد

اومدم اینجا رو آب و جارو کردم، چون فکر کردم قراره مهمون بیاد. آدرسش رو هم به مهمون دادم ، اما نیومد...

چه نوشته هایی پاک کردم، چه قالبی انتخاب کردم... مهمون نیومد

قابل ندید...

عزیزترینم نگاهی به دلنوشته های من توو این 3 سال ننداخت و من فهمیدم تنهام...

تنها بودم و هستم و ...

به قدر یه آغوش و یه عزیزم گفتن ازت خواستم

تلخم دیدی و دریغ کردی

ترسیدی زندگی ات تلخ شود. من همانم که مدت ها زندگی ات را شیرین کرده بودم...

حالا هر چه زیر چشمی و یواشکی نگاه می کنم از تو خبری نیست...

کنارم جایت خالی مانده

تو کارهای مهم تری داری

همه کارهای مهم تری دارند

خسته شدم انقدر این روزها گریه کردم

صدای زنگ تلفن میاد

من جواب نمیدم

چون تنهایی در خلوت قابل تحمل تره تا تنهایی با دیگران 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد