حضرت حانیه

خانوم  من خیالم راحت باشه که شما کسی رو دست خالی بر نمی گردونین؟

حتی اگر اون بهترینی که دادید رو نبینم، خیالم راحت باشه؟
حتی اگر بدترین آدم، بدترین گدا باشم؟
آخه بیچاره ترینم
آخه تنهاترینم
آخه هیچ جا راهم نمیدن
نمیشه که خیالم راحت باشه... شما رو چه به من ...
دیگه چشمام درد گرفت بس که گریه کردم
مگه شما حضرت حانیه نیستید؟ به خاطر دوریم، دلسوزیتون شامل حالم نمیشه
به هر کی گفتم بیچاره م، پشت کرد... کسی دستم رو نگرفت
به جز...
شاید از شما یاد گرفته حضرت حانیه
اینی که گداییش رو می کنم رو ندادید و من عمریه در به درم...
حضرت حانیه... شما مثل بقیه من رو کنار نگذارید...
به خدا ... به خدا .. تنهام ...
پناهم ندادن، حضرت حانیه...
آخه شما که خودتون حانیه اید، دیگه چی باید بگم تا دلتون به حال بیچاره ای مثل من بسوزه؟
یه عمر ِ در به درم... یه عمر دستی به سرم نکشیدن... یه عمر تنهام ... یه عمر من رو نخواستن ... یه عمر بیتابم... بیقرارم ... 
راستش اصلا حستون نمی کنم ...
من نمی دونم چی بخوام...
این کلاف سر در گم رو به شما می سپارم...
منت بگذارید...
خواهش می کنم، چه جوری بگم که برای من هم حضرت حانیه بشید؟
اصلا شما اگه یه نگاه به من بندازید دلتون به حال من میسوزه
بس که بیچاره م... 
بی ــــــچــــاره

گریه

خیلی بدم میاد که تا یکی بهم اخم می کنه گریه م میگیره