صدایی از همین نزدیکی ها

دیگر از دردهای طاقت فرسای چند ماه پیش خبری نیست

یادت هست؟

شب ها از نیمه می گذشت

همه خوابیده بودند

اما من باز ناآرام و سرگردان

می گریستم و زمین را چنگ می زدم

و انگار نفس یخ زده ام قلب او را گرم کرد

به سویم آمد

احوالم را جویا شد

و هنوز گرمایش را احساس می کنم 



هر چقدر به دنبال واژه ها می دوم انگار به آنها نمی رسم به من اعتنایی ندارند

می خواستم چند تاییشان را بنشانم و احساسم را در ظرفشان بریزم تا برایم نگهشان دارند

اما افسوس بعد از آن هجوم ناگهانی حقایق به ذهن خسته ام بد جور ساکت شدم

بیشتر سوال می کنم و تماشا

کمی هم عاقل شدم

شور عجیبی دارم برای رسیدن

از من نپرس رسیدن به چه که نامش را نمی دانم

تنها چیزی که می دانم این است :

تنها او را می خواهم

تمام چیزهایی که در اطرافم هست را تحمل می کنم

به شوق یافتنی 


به آرامش نرسیدم

اما آنجا ، در دستان اوست

خودم دیدم

من آنجا بودم 

نمی دانم مرا از کجا می شناسد

اما بارها اسمم را صدا کرده و مرا خوانده

نمی دانم چرا می خواندم

که بروم و در رسیدن تنهایم بگذارد ؟

گمان نمی کنم

او از جنس ما آدم ها نیست


نظرات 3 + ارسال نظر
shiva یکشنبه 20 دی‌ماه سال 1388 ساعت 11:50 http://tazegi.blogsky.com

شاید چیزی که داری این همه دنبالش می گردی و نمی دونی چیه همون آرامشی باشه که ما آدم ها اگه گمش کنیم هیچی نداریم

برای ژیدا کردنش هم فقط باید به خودت اعتماد کنی و تو وجود خودت دنبالش بگردی!

فکر می کنم آرامش نشونش باشه نه خودش
ولی موافقم با اینکه باید در خودم به دنبالش باشم

sky یکشنبه 20 دی‌ماه سال 1388 ساعت 22:07 http://www.sky.blogsky.com

خدایا ما که هدایت نشدیم حالا نمیشه این راه مستقیم رو کجش کنی؟

:دی

فروغ سه‌شنبه 22 دی‌ماه سال 1388 ساعت 16:47 http://sura.blogsky.com


نوشته هات خیلی به دل می شینه
منم انگار یه چیزی رو گم کردم که حتی خودمم نمی دونم چیه؟!!

شاید فقط دز موردش بشه گفت که از جنس دیگه ایه
من بهش اعتماد می کنم گر چه سخته

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد