خاطره ها

سن زیادی لازم نیست برای داشتن خروار خروار یاد و خاطره

هزاران شیرین، هزاران تلخ

نمی دانم 

شاید سنم زیاد است

شاید بیش از شناسنامه ام عمر کرده ام

امان از خاطره ها

خاطره ها بی اجازه می آیند

سرزده

شاید به دنبال عطری تداعی شوند

شاید به بهانه ی سازی

شاید به بهانه ی بارانی

مقدمات نمی خواهند، شب که شد هجوم می آورند

شب ها، بارانی هایشان می آیند

همان هایی که ماه ها و سالها دست بر گلویت داشتند و می فشردند

نه می خواهم فراموش شوند و نه میخواهم میهمان سرزده و بی رحمم شوند...


نگاه مهربانت که بر صورتم جاری می شود بغض ها می روند ...

هر چند خاطره ها ...