بپذیری یا نه واقعیت همین است
دلم برایت تنگ شده
نه اینکه قبلا پیشت بودم و الان دلم برایت تنگ شده باشد
نه از این خبرها نیست
نه اینکه نگاهم نگاهت را در خنکای نسیمی صبحگاهی از جانب دوست دیده بوده و الان هوس بازدیدن را کرده باشد
نه
تو خود می دانی ما خیالمان هم از آن طرف ها عبور نکرده
اما نمی دانم چرا دلم برایت تنگ شده
نکند تو به اینجا سر زده بودی و من نمی دانستم ؟
نکند آن دفعه که بوی یاس می آمد تو اینجا بودی؟
نکند آن شب سنگین را که از نیمه گذشته بود و مرا هر لحظه بیشتر در تاریکی غرق می کرد تو سحر کرده بودی؟
ببینم این تو نبودی که دوست را توبه دادی از غضب به رحمت؟
تو نبودی که مرا از آن گرداب رها کردی؟
منی که هر چه بیشتر دست و پا می زدم بیشتر فرو می رفتم
مولا
دلم برایت تنگ شده
نه اینکه دل تنگی ام مرا به خود آورده باشد
نه مولا
باز هم اگر در کربلا باشی من در کوفه خواهم ماند
مرا ببخش
زمینی ام
این وضع مرا نیز به تنگ آورده
گر نمی پسندی تغییر ده قضا را
مولا چه کنم ؟
چه بگویم
خود آگاهم از ریشه ی مشکلات و دل تنگی ها
خود بهتر می دانم کبوتری که انس گرفته به خانه ای جای دیگری آرام نمی گیرد
تو خود اهلی ام کردی
گر چه دست تقدیر او را به غربت سپرده اما رویای بازگشت یک لحظه هم آرامش نگذاشتهای بهشت آرزویم
حکایت ما حکایت آن مشرکیست که یک عمر بتش را صدا می کرده یک بار زبانش گزفته نام خدا را برده
ای عجبا
خدا هم جوابش را داده
چه بگویم
آری این قصه دراز است
روزها که به بطالت و انتظار می گذشت به ناگاه رنگ تازه ای به خود می گیرد
من که درمانده بودم و ملول را کسی پناهی می دهد
من نمی توانم به کسی ثابت کنم که آن لحظه از وجود تو گرم شد
که نفس یخ زده ام قلب عزیزت را گرم کرد
همان قلبی که می گرید به حالم
پناه بر خدا که تو را می رنجانم
این بار که آمدم برای گفتن از دلتنگی ها نیامده ام
آمده ام قدری گستاخی کنم دوست
آمده ام که بگویم قصد ماندن دارم
مرا ببخش به خاطر گستاخی ام
خود می دانم شرط اول طهارت قلب است
چه می توان کرد
جای دیگر قرار ندارم
از نور خود بر من بتاب و تطهیرم کن
این تهی شدن از تو کشت مرا
آخر سر یک روز می کنم دل ز هر آنچه غیر از توست
پرواز می کنم تا آن بالاترها
این دل پرخونم امشب ساقیا دیوانه شد
مست ساقی و می و پیمانه شد
گرچه ساقی ساز تو امشب خلاف میلم است
از صدای تار تو ساقی دلم دیوانه شد
سلام دوست خوبم
خوبی؟
چه بی صدا رفتی دفعه قبل
راستی دلت براش تنگ شده؟
خوب چاره اش اینه که دلت رو بزنی به دریا
سلام ممنونم از لطفتون خبری ازتون نیست حال شما چطوره؟ توی وبلاگتون هم
که فقط بی خبریه
قصد رفتن نداشتم اتفاقی شد
یعنی چی که دلمو به دریا بزنم؟
چیز مهمی نبود
یعنی اینکه به دلت رجوع کن تا جوابت رو بهت بده
دلت رو به دریا بزن و باهاش درد دل کن..
با کی؟
با اونی که خیلی دوستش داری؟
کسی رو نداری؟
خوب خدا رو که داری
بسم الله..شروع کن
اون همیشنه میشنوه
من از این حال دورم
دور مثل دست خدا با دل ما
دیگر هوس گامی نیست تا شکستن این فاصله ها
آخر اینجا سرگرم بازی خویشیم
آخر اینجا تب آدمیت بیماریست
من از این حال دورم
من از این هوای بی حالی مسمومم
چه قشنگ دلتنگی رو کشیدی!
ترکیب رنگیت هم برای رنگ آمیزیش بی نظیر بود!
قلبم آتش گرفت
دعایم کن دوست مهربانم
من از ثانیه های نیامده می ترسم
نوژن خانم چرا آپ نمیکنی؟
این روزها بیشتر سکوت می کنم و کمتر حرف می زنم
دوران تازه ای رو در پیش دارم به لطف خدا
البته اگر تمام تلاشم رو بکنم
حرف هایی هست که ناتوانند از شکستن سکوت
به زبان نیاوردنشون شاید بهتر باشه
کجایی ای ز جان خوشتر؟؟؟؟؟؟
دلم یه آهنگ تار غمگین میخواد
از صدای تار تو ساقی دلم دیوانه شد
انشاالله توی این مسیر جدیدت موفق باشی
ممنون
آهنگ سرشار از غم و پر از شور
از این ثانیه های نیامدخه اگر نترسیم جای تعجب داره!
بترسیم که مبادا برند و...
و...
نفهمیم که رفتند