به دروغ خود را دوست من بخوان و بعد در لحظات حساس تنهایم بگذار
با من صادق نباش
خیانت کن
رویاهایم را نابود کن
در خلوتت به سادگی من بخند
مرا با دست به دیگران نشان بده
من اندوهگین می شوم
آنچنان اندوهگین که شاید تا آن روز کسی را به آن اندازه غمناک ندیده باشی
من می گریم
گوشه گیر می شوم
احساس تنهایی می کنم
اما
باز هم از امید خواهم گفت
باز از زیبایی عشق خواهم نوشت
باز خدا را در نفس هایم می یابم
و هم او برایم کافیست
تو به من چیره نخواهی شد
اما
باز هم از امید خواهم گفت
باز از زیبایی عشق خواهم نوشت
باز خدا را در نفس هایم می یابم
و هم او برایم کافیست
تو به من چیره نخواهی شد
--
تاثیر گذار بود . موفق باشید:)
ممنون
شما هم موفق باشید
wow
خیلی قشنگ بود.
چرا اسم نذاشتین؟!!!
اینو نوشتم که فکر نکنید افسرده ام
با این خدایی که ما داریم مگه میشه آدم براش غصه ای باقی بمونه
مرا بازیچه خود ساخت چون موسی که دریا را
فراموشش نخواهم کرد چون دریا که موسی را
خیانت قصه تلخی است اما از که می نالم
خودم پرورده بودم در حواریون یهودا را
نسیم وصل وقتی بوی گل می داد حس کردم
که این دیوانه پرپر می کند یک روز گل ها را
خیانت غیرت عشق است وقتی وصل ممکن نیست
نباید بی وفایی دید نیرنگ زلیخا را
کسی را تاب دیدار سر زلف پریشان نیست
چرا آشفته می خواهی خدایا خاطر ما را
نمی دانم چه افسونی گریبان گیر مجنون است
که وحشی می کند چشمانش آهوان صحرا را
چه خواهد کرد با ما عشق پرسیدیم و خندیدی
فقط با پاسخت پیچیدهتر کردی معما را
قبلی من بودم
؟!!!
حرف "ت" رو ببین که قیامت کرده
"ت" مثل اولای تو
"ت" مثل ته عشقت
"ت" مثل شروع ترس
"ت" مثل اول تردید
"ت" مثل آخر طاقت
"ت" مثل ته خیانت
اونی "ت" آخری زخمی کرد دلمو ..
اگه اینطوریه ت می تونه آخر حماقت هم باشه
اما از نظر من
اول توکله
آخره معرفته
آخره صداقته
و این ت آخر میشه مرهمی برای دل تو
یه عمر صادق بودیم ولی چی بود جوابمون؟؟؟؟؟؟؟؟
خیانت و نامردی و بی وفایی...
خب مگه از آدم های عادی بیشتر از این توقعه؟
دلم از این نوشتت گرفت
بغض کردم
دلگیر بود ؟!
تمام جانم آغوش می شود
شانه هایت که خسته شوند
.غم که در نگاهت بنشیند
...
چشمانت را ببند و بیا
نه!
دلگیر نبود!
فقط منو برد به خودم!
نمی دونم شاید هم دلگیر بود!
تا منظورت از دلگیر چی باشه
چه گویم که منت بغض را هم باید بکشم؟؟؟
شاید سخت ترین وضعیت همین باشه
اینکه پر از دردی اما نمی تونی گریه کنی
حتا درد از این درد به درد آید...
من از طبیب و پرستار هر دو آزادم دوای درد من این درد بیدوای من است
پر از دردی اما نمی تونی گریه کنی
بد ترین درده!
هیچ گوسفندی هیچ گوسفندی را نمی چرد
انسان اما مرتع انسان است.
یادداشتهای تو را برای اولین بار خواندم و از احساس جوانانه ای که گاه انسان را می آزارد ُ دلم گرفت !
نازک اندیشی و نازک طبعی ُ بخش مهمی از جوانی ست که افسوس در ادامه راه زندگی ودراکثر اوقات رنگ می بازد و فقط مشتی خاطره ی محو میماند و خیالاتی که به خصوص در روزهای خستگی میانسالی و کهولت رهایت نمیکند ! آرزومندم که این احساسات را در حد منطقی جدی بگیری ! موفق باشی
سعی می کنم همین چند جمله رو بفهمم
اما حد منطقی و جدی گرفتن رو نمی فهمم