شیشه ای می شکند. . .

شیشه ای می شکند. . .

یک نفر می پرسد

چرا شیشه شکست؟

مادر می گوید:

شاید این رفع بلاست

یک نفر زمزمه کرد. . .

باد سرد وحشی

مثل یک کودک شیطان آمد

شیشه ی پنجره را زود شکست!

کاش امشب که دلم

مثل آن شیشه ی مغرور شکست

عابری خنده کنان می آمد. . .

تکه ای از آن برمی داشت

مرهمی بر دل تنگم می شد

اما امشب دیدم

هیچ کس هیچ نگفت

غصه ام را نشنید

از خودم می پرسم

آیا ارزش قلب من

از شیشه ی پنجره هم کمتر است؟

دل من سخت شکست ، اما

هیچ کس هیچ نگفت

و نپرسید چرا ؟

نظرات 2 + ارسال نظر
labkhand سه‌شنبه 18 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 21:30 http://zendegibarayekhande.blogsky.com

kheyli webloge ghashangiye hatman harvaght toonestam behetoon sar mizanam

ممنون از لطفتون

ره گذر شنبه 9 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 10:01 http:///andaruni.blogsky.com/

صفحه زیبا ودنجی داری. خوش حال میشم به منم سر بزنی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد