آخرین بارون بهار

چه عهدی بود با تو که من رو به اینجا رسوند؟

آخرین بارون بهار

با ساز فلوت 

با اشک من

با نگاه بی مهر تو

راستی چه سخته تبعید

تبعید به اینجا ، به زمین

جایی که همه با هم غریبه اند و آشناها محکومند به دوری

مثل من و ... که جرات بردن اسم رو هم ندارم ( به قول سعدی حیف است نام من آنجا که اوست حالا هم برعکسش )

دوست دارم زندگی کنم و بعدش بمیرم فکر نکنی خب همه دارن همین کارو می کنن. نه اینطور نیست بقیه دارن گذران عمر می کنن بعدشم ناچارن بمیرن

خب تبعید کردی که همین کارو بکنم دیگه نه؟ منم دارم اونطوری که دوست داری رفتار می کنم

ببین چه عاقل شدم ؟ چه آروم و خاموش. فقط منتظرم زودتر بیام پیشت تا دنیا دنیا گریه کنم و از این روزها بگم . روزهای غربت تو و تنهای من

هر وقت گریه هام تموم شد اونوقت اگر خواستی دورم کن از خودن

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد